دیوان اشعار جامی
(فاتحة الشّباب، واسطة العِقد، خاتمة الحیاة)
مقدمه
نورالدّین عبدالرّحمان جامی (817 هـ .ق ـ 898 هـ .ق) بزرگترین شخصیت فرهنگی در قرن نهم هجری بوده است. او شاعر بود، و البته دایرۀ فضل او محدود و منحصر به شاعری نبود.
نگاهی به آثار و نوشتههای او حکایت از آن دارد که او علاوه بر شاعری، به مبانی نظریههای عرفان و تصوّف، به ویژه آراء شیخ اکبر، ابن عربی اشراف و آگاهی کامل داشته و نویسندهای چیرهدست بوده و دستی هم در زندگینامه نگاری داشته و غیر از ادب فارسی، با زبان و ادب عربی نیز کاملاً آشنا بوده و تألیفاتی در این باب از جامی در دست است.
ذکر فضایل این مرد بزرگ، در روزگار خود او میان علمای عصر و حاکمان روزگار او در ایران و ولایات مجاور، شایع بوده؛ چنانکه امیر علیشیر نوایی از بزرگان همروزگار او، کتاب «خمسۀ المتحیرین» به ترکی جغتایی را در شرح احوال جامی نوشته و عمدۀ تذکرهنویسان نیز در احوال و آثار و عقاید او سخن گفته و از او به بزرگی یاد کردهاند.
جامی از نویسندگان پرکار بوده. کتابها و رسالات متعدد از او در دست است؛ از رسالات مختصر در علوم دینی و تفسیر و حدیث و عقاید گرفته تا رسالات در شرح مفاهیم عرفانی و مقولات صوفیه، همچون لوایح و لوامع و اشعۀ اللّمعات تا کتابهای « نفحات الأُنس» در شرح احوال بزرگان متصوّفه و «شواهد النبوّۀ» در سیرۀ نبی اکرم(ص) و اثبات نبوّت او و احوال صحابه و تابعین و کتاب «نقد النّصوص فی شرح نقش الفصوص» در شرح مقدمۀ قیصری بر فصوص الحکم ابن عربی و چند رساله در شرح اشعار ابن فارض مصری و شرح بر کتاب کافیۀ ابن حاجب در نحو عربی(معروف به شرح جامی) و رساله در فن قافیه و رسالۀ ارکان حج و «بهارستان» در حکایات به شیوۀ گلستان سعدی و چند رسالۀ دیگر در فن معما و…
جامی به پیروی از نظامی گنجهای، هفت مثنوی سروده و مثنویهای او به هفت اورنگ موسوم است: 1. سلسلۀ الذّهب، 2. سلامان و ابسال 3. تحفۀالأحرار 4. سبحۀالأبرار 5. یوسف و زلیخا 6. لیلی و مجنون 7. خردنامۀ اسکندری. این آثار و نوشتهها، نشاندهندۀ پایگاه و جایگاه شایستۀ تحسین او در شعر و نثر فارسی است.
جامی علاوه بر اینها، استاد مسلّم قصیده و غزل در قرن نهم هجری است. دیوان شعر قصاید و غزلیات جامی، در سه دوره و با سه عنوان به طور مستقل تدوین شده و این تدوین به دست خود شاعر انجام یافته:
- فاتحۀالشباب 2. واسطۀالعِقد 3. خاتمۀالحیاۀ
آنچه از عنوان این سه دیوان استنباط میشود، این است که دیوان نخستین، شامل اشعار دورۀ جوانی اوست، دیوان دوم شامل اشعار میانسالی جامی و دیوان سوم شامل اشعار کهنسالی او؛ اما باید توجه داشت که «فاتحۀالشباب» چند بار تکمیل و تدوینِ مجدد شده و برخی اشعار متعلق به دورۀ پس از جوانی شاعر به آن افزوده شده، چنانکه برخی اشعار متعلق به دورۀ بعد از شصت سالگی شاعر هم در این دیوان هست. دیوان دوم، یعنی «واسطۀالعِقد»، در برگیرندۀ اشعار متعلق به حدود 68 سالگی شاعر است و خاتمۀالحیاۀ نیز شامل اشعار بعد از آن.
جامی بر مجموعه دیوانهای خود چهار مقدمه نگاشته و گفتنیها را دربارۀ آنها گفته است: یک مقدمه بر مجموع سه دیوان و نیز بر هر کدام از دیوانها، مقدمهای مستقل.
از مقدمۀ جامی بر مجموعِ سه دیوان، چنین برمیآید که او به خواست امیر علیشیر نوایی در سال 897 هـ . ق به نامگذاری این سه دیوان اقدام کرده و مجموعههای پیشتر تدوین یافته را در یک مجلّد جای داده است.
جامی در مقدمهای که بر«فاتحۀالشباب» نوشته، به حدود هفتاد سالگی خود اشاره کرده و شروع ترتیب و تدوین دیوان نخستین را در این ماده تاریخ بیان نموده:
« از گوهر سال نظم این عِقد دُرر بر روی صدف نهاد یک دانه گهر»
یعنی سال 884 هـ . ق.(نقطهای بر روی صاد: ضدف= 884). این تاریخ، قطعاً تاریخ آخرین تدوین دیوان اوّل است و بنابراین، در فاتحۀالشباب، علاوه بر اشعار دوران جوانی جامی، اشعاری که تا حدود 67 سالگی هم سروده شده بود، وارد شده است.
جامی در مقدمۀ دیوان دوم، یعنی«واسطۀالعِقد»، گفته است که اشعار این دیوان را در تاریخ 884 تدوین کرده و در این زمان، عمر او به هفتاد نزدیک شده بود.(هرچند بنا بر تحقیق افصحزاد در مقدمۀ دیوان جامی، ماده تاریخ ابیات پایانی این مقدمه «تمّمته»]885[ نیست و «چو تمّمته» است که بر عدد 894 دلالت دارد)؛ بنابراین، با پذیرفتن سال 884، تدوین نهایی فاتحۀالشّباب و ترتیب واسطۀالعِقد در یک تاریخ صورت پذیرفته است. تاریخ تدوین دیوان سوم، یعنی خاتمۀالحیاۀ، در مقدمۀ این دیوان، سال 896 ذکر شده.
با تکیه بر تاریخهای مذکور در چهار مقدمهای که جامی برای این سه دیوان نوشته، نتیجه چنین میشود که جامی سه مجموعه از اشعار متعلق به دورههای مختلف زندگی خود را که پیشتر تدوین کرده بود، در سال 897 هـ . ق در یک مجلد کنار هم قرار داد. در این تدوین، مقدمههایی را که پیش از آن بر آن مجموعهها نوشته بود، تغییر نداد و عیناً نقل کرد. تدوین فاتحۀالشّباب را که پیشتر چند بار تجدید کرده بود، در سال 884 هـ . ق برای آخرین بار انجام داد. در همان سال، واسطۀالعِقد را مرتب کرد و در سال 896 ، خاتمۀالحیاۀ را تدوین کرد. سال وفات عبدالرّحمان جامی 898 است؛ بنابراین، آخرین تدوین این سه دیوان، که در بر دارندۀ اشعار سه دوره از زندگی اوست(غیر از مثنویهای مستقل)، حدود دو سال پیش از وفات او انجام یافته است. نقل چهار مقدمۀ نگاشتۀ عبدالرّحمان جامی بر دیوانها، ضروری است:
- مقدمۀ عبدالرّحمان جامی بر مجموع سه دیوان:
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از تیمّن به ادای ثنای جمیلی جلیل که باعث غزلسرایی قافیهسنجان نغزگفتار بر حُسن خوبان و جمال محبوبان اگر دانند و اگر نه جز مطالعۀ طوالع حُسن و جمال او نیست و داعی به قصیدهپردازی شاعران مدحتگزار بر جاه شاهان و جلال گیتیپناهان اگر شناسند و اگر نه، جز مشاهدۀ شواهد جاه و جلال او نی.
قطعه
گر سرّ جمالش نشدی رهزن عاشق ور نعت جلالش نشدی رهبر مادح |
در وصف غزالان، غزل خوش که سرودی شاهان جهان را به مدایح که ستودی |
و پس از تبرک به افشاء درود حبیبی واجبالتّرحیب که هم مطلع دیوان نبوّت وصف کمال اوست که « کُنتُ نَبِیّاً و َ آدَمُ بَینَ الماءِ وَ الطِّین » و هم مقطع داستان رسالت نعت جلال او که «ولکِن رَسُولَ اللهِ و َ خاتَمَ النَّبِییِّنَ»
قطعه
نظم بدیع سلک جهان خوش قصیدهایست هر کس که در جهان بود او را زبان صدق |
بیتالقصیدۀ نعت جلال محمّد است ممدوح او محمّد و آل محمّد است |
علیه و علی آله العظام الأطهار و اصحابه الکرام الأخیار شرایف الصّلوات و کرایم التّحیات، نموده میآید که چون این کمینه به حسب فطرت اصلی و قابلیت جبلّی هدف سهام احکام خجسته فرجام صفت کلام افتاده بود و صدف جواهر اسرار اسم بزرگوار المتکلّم آمده، هرگز نتوانست که اوقات خود را بالکلّیه از ابداع نظمی یا اختراع نثری فارغ یابد و خالی گرداند، لاجرم از توالی اعوام و شهور و تمادی اعصار و دهور، رسایل و کتب متعدده از مثنویات و دفاتر متنوعه از مثنویات و دواوین متفرقه از قصاید و غزلیات جمع آمده بود و در این وَلا که از تاریخ هجرت نبویه تا تکمیل مائۀ تاسعه، سه سال بیش باقی نمانده است]897[، محب و معتقد درویشان بلکه محبوب و معتقد ایشان،
بیت
آن تافته دی بر دل او زود نه دیر راز فردا چه جای دی بلکه پریر
نظامالملّۀ و الدّین علیشیر الّذی هو مستغنی باسمه العالی عن المبالغۀ فی الألقاب فَنُعرِض بِالإشتغال بِالدُّعاءِ عن مُزاوَلَۀ الإطناب وَفَّقَهُ الله لما یُحبُّهُ وَ یَرضاهُ و َ جَعَلَ اُخراهُ خَیراً مِن اُولاهُ همت شریف به آن آورده است که دواوین قصاید و غزلیات را که عدد آن به سه رسیده است در یک جلد فراهم آورد و چون سه مغز پسته در یک پوست بپرورد، از این فقیر استدعای آن کرد که هر یک به اسمی خاص سمت اختصاص گیرد و از وَصمت ابهام و اشتراک صورت استخلاص پذیرد، لاجرم به ملاحظۀ اوقات وقوعشان دیوان اوّل که در اَوان جوانی و اوایل زمان آمال و امانی به وقوع پیوسته به فاتحۀالشباب اتّسام مییابد و دیوان ثانی که در اَواسط عقود ایام زندگانی انتظام یافته به واسطۀالعقد نامزد میشود و دیوان ثالث که در اواخر حیات آغاز ترتیب آن شده است به خاتمۀالحیات موسوم میگردد. امیدواری به کرم حضرت پروردگاریـ عزّ شأنه ـ واثق است که نام همۀ عزیزان به صوالح اعمال و لطایف اقوال بر صفحات روزگار بماند و آن را واسطۀ دعای خیر و وسیلۀ سعادت آخرت گرداند.
هرگز مکناد این فلک پُر شتُلُم زیرا که بقای آن پس از مرگ نخست |
نام ما را از نامۀ هستی گُم گویند حکیمان که حیاتیست دوم |
و الله تعالی یقول الحق و یهدی السّبیل و هو سبحانه حسبنا و نعم الوکیل.
- مقدمۀ عبدالرّحمان جامی بر دیوان نخست(فاتحۀ الشباب):
بسم الله الرّحمن الرّحیم خوان کرم کرده کریم آشکار |
هست صلای سرِ خوانِ کریم گوید بسم الله دستی بیار |
پاکا پروردگاری که زبان سخنگزار در دهان سخنوران شیرینکار شکرگفتار نوالهای است از خوان نوال او، و اَلوان نِعَم از معانی و عبارات رنگین بر اطباق اوراق دواوین جادوطبعان سحرآفرین ماحضری از مائدۀ مَنّ و اِفضال او ـ عمّت موائدُ إنعامه وَ عوائِدَ إحسانه. وَ حَبّذا خوانسالاری که نعمتخوارگان خوان بیان را به ندای« إِنَّ مِنَ البیان لَسِحراً» به سر آن خوان خوانده است و لذّت یافتگان مائدۀ شعر را به صلای«إنَّ مِنَ الشّعرِ لَحکمۀ» بر کنار آن مائده نشانده ـ صلی الله علیه و علی آله و اصحابه و اَعوانه.
اما بعد، نموده میآید که ثمرۀ شجرۀ آفرینش بلکه شجرۀ ثمرۀ دانش و بینش، سخن است و استادان صناعت سخن که به دقت فکرت موی شکافتهاند آن جنس گرانمایه را بر دو منوال یافتهاند؛ یکی نظم و متکفّل امر آن، شعرااَند و یکی نثر و متصدّی شغل آن، ارباب انشاء، و هر چند قادر حکیم ـ جَلَّ ذکرُهُ ـ در کریمۀ «وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاوُونَ اَلَم تَرَ انَّهم فی کُلِّ وادٍ یَهیمُونَ» شعرا را که سیّاحان بحر شعرند جمع ساخته و کمند لام استغراق در گردن انداخته، گاه در غرقاب بیحدّ و غایت غوایت میاندازد و گاه تشنهلب در وادیهای حیرت و ضلالت سرگشته میسازد، اما بسیاری از ایشان به واسطۀ صلاح عمل و صدق ایمان در زورق اَمان«اِلّا الَّذینَ آمَنوُا و عَمِلوا الصّالحاتِ» نشستهاند و به وسیلۀ بادبان «و َ ذَکَرُوا اللهَ کَثیراً » به ساحل خلاص و ناحیت نجات پیوسته، و همچنین اگر چه طائفهای را بر حسب فرمودۀ « اُحثُوا التّرابَ فی وُجوهِ المَدّاحِینَ» خاک مذلّت در چهرۀ عزّت افشاندهاند، گروهی دیگر را به کلیدداری گنجهای الهی و قفلگشایی خزانههای نامتناهی« لِلّهِ کُنُوزُ العَرشِ مفاتِیحُها اَلسِنَۀُ الشُّعَراءِ » در پیشگاه قربت نشاندهاند، و به همین طریقه اگر چه اشعار زمرۀ نفاق و تلبیس در مقولۀ «اَلشّعرُ مِزمارٌ مِن مَزامِیرِ إبلِیس» داخل شده است، گفتار ارباب وفا و وفاق از اقتضای دعای« اَللّهُمَّ اَیّدهُ بِرُوحِ القُدُسِ » از آسمان تأیید و تقدیس نازل گشته. و بالجمله کلمۀ جامعه در شأن شعر آن است که صاحب جوامعالکلم ـ صلی الله علیه و سلّم ـ فرموده است که «هُوَ کَلامٌ فَحَسنُهُ حسنٌ وَ قَبِیحُهُ قَبِیحٌ». اگر چه آن رشحهای است که از کهن ریش مادۀ شهوت و غضب ـ که در درون ناپاکان بیادب خانه کرده است ـ تراویده،«لأن یَمتلیءَ جَوفُ اَحَدُکُم قَیحاً خَیرٌ لَهُ مِن أن یمتلیءَ شِعراً» عبارتی است در شأن او، و اگر نفخهای است که از مَهَبّ لطف و رأفت وزیده و بر ممرّ زبان اهل عشق و محبت به مشام جان مشتاقان رسیده«إنَّ للهِ فِی اَیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٌ اَلا فَتَعَرَّضُوا لَها» اشارتی است به شرح و بیان او.
رباعیه
در دل سخنی که نو به نو میزاید بر جیفه وَزَد دماغ از او آلاید |
بادیست که از جهان جان میآید بر گل گذرد مشام از او آساید |
پس فضیلت شعر را فی حدِّ ذاتِهِ باز نتوان داد و دست رَدّ بر سینۀ شُعرا علی إطلاقهم نتوان نهاد، فکیف که صاحب لوای اَنا اَفصَح و ساحب ردای اَنا اَملَح ـ علیهِ مِن الصَّلواتِ اَفضَلُها وَ مِن التَّسِلیماتِ اَکمَلُها ـ شعر را دوست داشتی. در «کشّاف» از خلیل بن احمد که واضع میزان نظم و رافع معیار شعر است روایت آمده است که به نزدیک آن حضرت ـ صلی الله علیه و سلّم ـ سخنان منظوم موزون دوستتر بودی از بسیاری از سخنان از کفّۀ وزن بیرون. یکی از صحابۀ کرام ـ رضوان الله تعالی علیهم أجمعین ـ گوید که روزی در راهی پینشینِ آن پیشوای اولین و آخرین بودم، یکی از شعرای ماتقدّم را نام بُرد و فرمود که از شعر وی هیچ یاد داری؟ یک بیت بخواندم، پس گفت دیگر، دیگری بخواندم، پس گفت دیگر، تا غایتی که صد بیت خوانده شد، و با وجود آنکه به قفل مشکلگشای«وَ ما علَّمناهُ الشِّعرَ وَ ما یَنبَغی لَه» درِ این کار بر وی بسته بودند، بایست این شغل از وی برده دفع تهمت آن را که مبادا کلام معجزنظام قرآن را مستند به سلیقۀ شعر دارند، و این قویترین دلیلی است بر فضیلت شعر، گاهگاه آن معنی از سمت قابلیت و کمال جامعیت وی سر میزد و سخنان موزون بر زبان معجزبیان وی میگذشت. در بعضی غزوات در مخاطبۀ انگشت هلالآسای قمرشکاف خود که از آلایش خون شفقگون شده بود، این کلام بر زبان مبارک میراند:
هَل اَنتِ اِلّا اِصبَع دَمَیتِ | وَ فی سَبیل اللهِ ما لَقِیتِ |
و در روز حفر خندق که تن پاک وی از نقل خاک غبارناک شده بود، این کلمات طیّبات میخواند:
وَ اللّهِ لَو لا اللهِ مَا اهتَدَینا فَاَنزِلَن سَکِینَۀٌ عَلَینا اِنَّ الاُولی قَد بَغُوا عَلینا |
وَ لا تَصدّقنا وَ لا صَلَّینا وَ ثَبِّت الأقدامَ إن لاقَینا إذا اَرادُوا فِتنَۀٌ أبَینا |
و در غزوۀ حنین چنین فرموده است:
اَنا النَّبیُّ لا کذِب | اَنَا ابنَ عَبدَالمُطَّلِب |
و همچنین از اجلّۀ آل و اصحاب وی ـ صلّی الله علیه و سلّم و رضی عنهم ـ اشعار بسیار منقول است بهتخصیص از بیت القصیدۀ نظم سلسلۀ ولایت ـ کرّم الله تعالی وجهه ـ که وی را دیوانی است مشهور، و همچنین از اولیای اُمت ـ قدّس الله تعالی اسرارهم ـ اشعار روایت کردهاند و بسیاری از ایشان را دیوان شعر هست چه عربی و چه فارسی.
پیر هری زبدۀ انصاریان | روّحهُ الله بروحِ العیان |
فرموده است که مرا شش هزار بیت عربی بیش است در دست مردمان و بر پشت اجزای من و هم وی فرموده است که من صد هزار بیت عربی از شعرای عرب چه متقدّمان و چه متأخران به تفاریق یاد دارم، و هم وی فرموده است ـ وقتی که از اوایل حال خود حکایت میکرده است ـ که کودکی بود در دبیرستان نیکو روی، ابو احمد نام، یکی گفت که برای وی چیزی بگوی. من این بیت بگفتم:
لأبی اَحمَدُ وَجهُ قَمَرُ اللَّیلِ غُلامُه | وَ لَهُ لَحظُ غزالٍ رَشَقَ القلبَ سِهامُه |
و یکی از فضایل شعر آن است که سماع درویشان که از اجلّ احوال ایشان است در اغلب اوقات مبتنی بر استماع شعر است و شک نیست که چون ایشان را وقت خوش شود شاعر را از آن فیضی شامل و حظّی کامل خواهد بود و بسیار باشد که به دعای خیر یاد کنند. میآرند که روزی قوّالی خراسانی در مجلس شیخ رکن الدّین علاءالدولۀ سمنانی ـ قدّس الله تعالی روحه ـ شعری خواند و صوتی گفت. شیخ را وقت خوش شد، قوّال را و شاعر را و سازندۀ آن صوت را دعا کرد. و در مقامات سلطان الطّریقه شیخ ابوسعید ابوالخیر ـ قدّس الله تعالی سرّه ـ مذکور است که روزی قوّال در پیش وی این بیت بخواند که:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن | تا بر لب تو بوسه زنم چونش بخوانی |
شیخ را وقت خوش شد، پرسید که این شعر کیست. گفتند از آنِ عماره. گفت برخیزید تا به زیارت وی رویم. شیخ با جمع مریدان به زیارت وی رفتند.
و چون به فضل بعضی شعرا و فضیلت بعضی اشعار اِشعار واقع شد، میگوید فقیر شکستۀ از ظلمت هستی نرسته عبدالرّحمان الجامی ـ خلّصه الله تعالی منه ـ که چون فاطر حکیم ـ تعالی شأنه ـ در مبدأ فطرت استعداد شعر در جبلّت من نهاده بود و خاطر مرا فیالجمله تعلّقی به آن داده، هرگز نتوانستم که آن حرف را بهتمامی از صفحۀ احوال خود بتراشم و از آن معنی بالکلیه فارغ باشم، لاجرم از عنفوان جوانی که عنوان صحیفۀ زندگانی است تا امروز که سنین عمر از ستّین گذشته است و مُشرِف بر حدود سبعین گشته، هرگز از آن بهکلّی خالی نبودهام و از کلفت اندیشۀ آن یکبارگی نیاسودهام، چه در آن زمان که در زمین دل تخم آمال و امانی کاشتمی و دیده در مشاهدۀ نورسیدگان بهارستان جمال و جوانی داشتمی، و چه در آن حال که میان به ملازمت اهل فضل و کمال بسته بودم و در مدارس افاده و مجالس استفادۀ ایشان در صف نعال نشسته، و چه در آن هنگام که در مسافرت بلدان و مهاجرت اوطان گام میزدم و از مفارقت اخوان و مباعدت خلاّن تلخکام میبودم، و چه در آن وقت که در خدمت درویشان دلقِ ترک و تجرید پوشیدم و به اشارت ایشان در تصفیۀ سرّ و جمع خواطر میکوشیدم، و چه امروز که اکثر اوقات بر خود درِ خروج و دخول بستهام و در زاویۀ خمول به وقت خود مشغول نشسته، القصّه در هر وقت سخنی که مناسب آن وقت روی میداد سواد میکردم و در هر حال نکتهای که بر حسب مقتضای آن حال در خاطر میافتاد به بیاض میآوردم تا به تفاریق مجموعهای جمع آمد جمیع معانی را جامع و لوامع سرّ جامعیت از مطاوی آن لامع، الّا آنکه در وی از استیلای طمع خام و حرص بر اخذ حطام به مدح و قدح لئام زبان نیالودهام و قلم نفرسوده، و الحمد لله علی ذلک، و در این معنی گفته شده است:
قطعه
نه دیوان شعر است این بلکه جامی ز الوان معنی در او هر چه خواهی |
کشیده است خوانی به رسم کریمان بیابی مگر مدح و ذَمّ لئیمان |
و چون آن در اوقات مختلف و احوال متفاوت دست داده بود، در آن ترتیبی جز وضع آن بر نهج حروف تهجی مرعی نیفتاده بود در وی تقدیم ما حقُّهُ التّأخیر بسیار بود و تأخیر ما حقُّهُ التّقدیم بیشمار، لاجرم در این وقت چنان در خاطر افتاد که آن ترتیب را تغییری دهم و به تجدید ترتیبی نهم تا هر شعری در مَقَرّ خود قرار گیرد و هر غزلی در مستقر خود استقرار پذیرد. و چون مولد این فقیر ولایت جام است که مرقد مطهّر و مشهد معطّر شیخ الإسلام احمد الجامی ـ قدّس الله سرّه السّامی ـ آنجاست، و این معنی را رشحهای از جام ولایت وی میدانم، تحقیق نسبت را به ولایت جام و جام ولایت شیخ الإسلام، جامی تخلّص کرده شد.
قطعه
مولدم جام و رشحۀ قلمم لاجرم در جریدۀ اشعار |
جرعۀ جام شیخالإسلامی است به دو معنی تخَلُّصم جامی است |
و شروع در این ترتیب در تاریخی بود که واقفان قواعد معمّا از این رباعی استخراج توانند نمود:
رباعی
با دل گفتم کای به صفا گشته سمر از گوهر سال نظم این عِقد دُرَر |
هستی صدفی پر از گهر چیست خبر بر روی صدف نهاد یک دانه گهر |
والحمد لله ربّ العالمین و الصّلوۀ و السّلام علی محمدٍ و آله اجمعین.
- مقدمۀ عبدالرّحمان جامی بر دیوان دوم (واسطۀ العِقد)
بسم الله الرّحمن الرّحیم آن که به این نکتۀ سنجیده گشت |
املی حمد المنّان الکریم فاتحه آرای کلام قدیم |
متکلّمی که خلعت اعجاز کلام معجز طراز قرآن را به ما نفی « وَ ما هُوَ بِقَولِ شاعِرٍ» از آلایش تهمت شعر مطهّر ساخته و علم بلاغت موردش را از حضیض تدنّس بل هو شاعر به اوج تقدس «وَ ما عَلَّمناه الشِّعرَ وَ ما یَنبَغِی لَهُ » افراخته و با این همه نخستین مرکب تام را از آن کلام رفیع الشأن بلکه از هر سورهای از آن در قالب شعر ریخته و بر هیئت نظم انگیخته تا ایمایی باشد به آنکه نفی این معنی نه اثبات آن صورت راست که شعر فی حدّ ذاته امری مذموم است و شاعر به سبب ایراد کلام منظوم معاتَب و ملوم بلکه بنابر آن است که قاصران نظم قرآن را مستند به سلیقۀ شعر ندارند و معاندان متصدّی تحدّی به آن را ـ صلی الله علیه و سلّم ـ از زمرۀ شعرا نشمارند و این واضحترین دلیل است بر رفعت مقام شعر و شعرا و علوّ منزلت سحرآفرینان شعرآرا. قطعه
پایۀ شعر بین که چون ز نبی بهر تصحیح نسبت قرآن |
نفی نعت پیمبری کردند تهمت او به شاعری کردند |
و پس از املاءِ حمد،
تحیّات مِنَ الله السّلامِ فلک فرشی که از ذوالعرش بر دل و علی آله مطالع نظم الوجود |
علی خیرِ الکرامِ مِنَ الاَنامِ به جای شعر شرعش گشت نازل و اصحابه مواقع نجم الشهود |
اما بعد، نموده میآید که در تاریخ سنۀ اربع و ثمانین و ثمانمأۀ ]884[،که مدّت عمر از شصت گذشته بود و به هفتاد نزدیک گشته، قریب به ده هزار بیت از شعرهای پراکنده که اوقات شریف به آن ضایع شده بود و بر آن متأسّف میبودم، دفع دغدغۀ جمع و ترتیب را، جمع و ترتیب کرده شد و همّت بر آن بود که اگر بقیۀ حیاتی باشد به تلافی آن مصروف گردد اما چون گاهگاه به حکم وقت بی سابقۀ تکلّفی بیتی یا بیشتر از خاطر سر میزد و به موجب اشارت بعضی از دوریشان مصرع «که بادا وقت ایشان خوش، چو وقت دیگران زیشان» صورت تکمیل مییافت و در قید کتابت میآمد و ادراج آن در سلک آنچه پیشتر سمت انتظام یافته بود مظنّۀ اخلال به ترتیب آن میبود، جداگانه در این اوراق ثبت افتاد، امید است که اگر موجب اجری نباشد، مفضی به وِزری نیز نگردد.
قطعه
در آغاز تصویر این تازه نقش خردمند دانا به سرّ حروف |
چو تَمَّمتُهُ گفتم از بهر فال از آن گفته دریافت تاریخ سال |
و مِن الله سبحانه المبدأ و إلیه المآل.
- مقدمۀ عبدالرّحمان جامی بر دیوان سوم (خاتمۀ الحیاۀ):
بسم الله الرحمن الرّحیم کرده از این حرز ستایشگران |
طرفه خطابیست ز سفر قدیم نقش نگین خاتم پیغمبران |
صلّی الله علیه علی الخاتم و علی آله و صحبه و سلّم؛
اما بعد،
دیوان ثالث است این از گفتههای جامی یا رب چه نیک گفته است آن نکتهدان که گفته است |
باشد بر اهل بینش پیدا سمینش از غّث اَلشَّیءُ ما یُثنّی اِلّا وَ قَد تَثَلَّث |
قطعۀٌ اُخری:
آنچه از نیک و بد بر اهل جهان هر چه گردد دوباره آخر کار |
در جهان آشکاره خواهد شد آن دوباره سهباره خواهد شد |
آغاز تسوید این بیاض و بنیاد ترشیح این ریاض در شهور سنۀ سِتّ و تِسعینَ وَ ثَمانمائۀ ]896[،اتّفاق افتاد و مِن الله سبحانه المبدأ و إلیه المعاد.
رباعیه
هر مرغ در این باغ نوایی بگذاشت جامی ز قفایشان ز سر ساخته پای |
هر چغد در این کاخ صدایی بگذاشت مانند قلم کلاغ پایی بگذاشت |
]پایان مقدمههای جامی بر دیوانها[
***
چنانکه گذشت، هر کدام از این سه دیوان، شامل قصیده، غزل، رباعی، قطعه، معما و… است. در این چاپ، همۀ قالبهای مشابه در سه دیوان، ترکیب شده و در کنار هم آمده است؛ یعنی همۀ قصیدههای دیوان اول و دوم و سوم در یک فصل گرد آمده و دیگر قالبها نیز همچنین. برای مشخص شدن جایگاه اصلی هر شعر و اختصاص آن به هر کدام از سه دیوان، در کنار آن، حروف ف، و، خ ( نمایانگر: فاتحۀالشباب، واسطۀالعِقد، خاتمۀالحیاۀ) قید شده است.
تدوین اشعار در این چاپ، بر پایۀ چند چاپ پیشین از دیوان اشعار جامی صورت پذیرفته است:
دیوان جامی، به اهتمام ح. پژمان، انتشارات حسین محمودی، بی تا.
دیوان جامی، تصحیح محمد روشن، نگاه، 1389.
دیوان جامی، مقدمه و تصحیح اعلاخان افصح زاد، 2 مجلد، میراث مکتوب، 1378.
در موارد ابهام به چند نسخۀ خطی از دیوان جامی در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی رجوع و رفع ابهام شده است:
نسخۀ خطی کلیات جامی، شمارۀ: 7474
نسخۀ خطی خاتمۀ الحیاۀ جامی، شمارۀ: 86545 / 13156
نسخۀ خطی فاتحۀ الشباب و واسطۀ العِقد جامی، شمارۀ: 85337 / 11816
نسخۀ خطی دیوان جامی، شمارۀ: 87044 / 14043
Reviews
There are no reviews yet.