داستانهای شاهنامه با شرح بسیار ساده و روان…
قسمتی از کتاب:
بيژن به سمت بيشه گرازها ميرود و زماني كه گرازها را ميبيند به گرگين ميگويد: «من ميخواهم وارد بيشه شوم و يك تنه گرازها را نابود كنم، اگر تو قصد آمدن با من را نداري، حداقل به نزديك آبگير كه تنها راه فرار گرازهاست برو و گرازهايي كه از چنگ من فرار ميكنند را نابود كن».
چو با من گراز اندر آيم به تير بدانگه كه از بيشه خيزد خروش هر آنكو بيابد ز چنگم رها |
برو تا به نزديك آن آبگير تو بردار گرز و به جاي آر هوش به يك زخم از تن سرش كن جدا |
گرگين بدون اينكه فكر كند، به او ميگويد: «تو با پادشاه عهد كردي كه به جنگ با گرازها بروي و در مقابل پيروزي، طلا و جواهرات زيادي به تو پاداش ميدهد و قرار بود كه من فقط همراه و راهنماي تو باشم، پس از من مخواه كه در جنگ با گرازها به تو كمك كنم. طلا و جواهرات مال توست، چه دليلي دارد كه من جان خودم را به خطر بيندازم؟!»
Reviews
There are no reviews yet.