رمان ایرانی با مضمون عاشقانه
قسمتی از کتاب:
صبح است! آفتاب بسان هزاران گرد طلایی و نقره ای دست بکار شده. می خواهد روی بوم لاجوردی آسمان نقاشی کند؛ وه چه زیبا! پرندگان روز بال و پر زنان و آوازه خوان از میان انبوه رنگهای سبز درختان بیرون می ایند و به هر سو پر می گشایند نیمی از این مخمل سبز در نیم رنگ روشنی فرو رفته انگار دستی جادویی دارد مشت مشت گرد طلا روی زمین می پاشد آن طرف اشعه های نورانی که بر بستر دریاچه میتابد یک جادوی اعجاب انگیز را به تصویر می کشد. فلک نقاش کم کمک تابلوی طلوع را به اتمام می رساند….
Reviews
There are no reviews yet.